ریحانه جوون ریحانه جوون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
بابا یوسفبابا یوسف، تا این لحظه: 34 سال و 12 روز سن داره
مامان شقایقمامان شقایق، تا این لحظه: 31 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

◕ ‿ ◕کلبه ایی چوبی از خاطرات باهم بودن◕ ‿ ◕

روز مرد

       امسال روز مرد میخواستم برای ماشین بابایی کنسول بگیرم اما اونایی که    انتخاب کرده بودم به ماشینمون نمیخوردش منم ناراحت شدم چون هیچ    گزینه ای دیگه نداشتم برای همین پولش رو دادم و شما هم برای بابایی    قاب دنده گرفتین دست گلتم درد نکنه نفسم. روز مرد به: باباجونت (بابایی) دمپایی طبی دادیم باجونت(مامانی) پول   ...
16 آبان 1394

تولد بابایی

   خب مامانی امسال تولد بابایی براش وسایل ماشین گرفتیم   از این اسپراهایی که برای ماشین میزنن تمیز کننده و براق کننده و واکس   ماشین و واکس لاستیک و کیسه زباله و... خلاصه از اینجور چیزا گرفتیم   روز تولدش چون مامانم اینا نمیتونسن بیان خونمون منم هدیش رو ندادم بجاش   رفتم بیرون یه شاخه گل و شکلات گرفتم بهش دادم چون دیدم کادوم کمه گفتم   چاشنیش یه چیزایی بکنم اون موقع تو و بابات خوابیده بودین منم از فرصت    استفاده کردم و رفتم گرفتم اومدم خونه دیدم هنوز خوابیدین به فکرم زد    مسخره بازی در بیارم رفتم لوستر اتاق خواب رو تکون دادم و خ...
16 آبان 1394

روز مادر

      وای مامانی دست گلت درد نکنه به خداراضی نبودم     تو هم برام هدیه بگیری خیلی خوشحالم کردی فینگیلی    هدیه ات مثله خودت دوست داشتنیه نفسم  دست بابای    گلتم درد نکنه هدیه اونم خیلی دوست داشتنیه وخیلیم خوشگله     روز زن و روز مادر رو به همه تبریک میگم      و امیدوارم اوناییی که خیلی دوست دارن مامان بشن به ارزوشون برسن      هدیه بابایــــــــــــــــــــــــــــــــی      هدیه جیگـــــــــــــــــــــــــــــــر طلــــ...
16 آبان 1394

لب آب

      اینبارم با مامانجونی رفتیم لب آب که هوایی تازه کنیم و از دود و دم دور بشیم                           چقدر این سفرها هر چند کوچیکش بهمون مزه میده به شما هم که حسابی خوش گذشت و حسابی دوست داشتی چیپس بخوری با اینکه قایمکی میخوردیم و دست تو بیسکوییت میدادیم بازم فایده نداشت  ا ونجا لب رودخونه کلی مرغابی بود که تو باهاشون بازی میکردی و ذوق میکردی                        ...
16 آبان 1394

عید

                 عید امسال ما سفره عید پهن کردیم و شما توی این سال دومین عید رو     میبینین پارسال بخاطر فوت مادربزرگم نشد که عید داشته باشیم خدا     رحمتشون کنه{هرکدوم از دوستان این پست رو میخونن برای مادربزرگم     یه صلوات بفرستن ممنون}      امسال قرار شد اول بریم شهرکرد بعدش بریم تهران وقتی رفتیم شهرکرد      همه اونجا بودن روزای اول عید اونجا خیلی شلوغ میشه تو خونه مامانجونیت      دو تا عمه ها هم بودن خلاصه...
30 شهريور 1394