ریحانه جوون ریحانه جوون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
بابا یوسفبابا یوسف، تا این لحظه: 33 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
مامان شقایقمامان شقایق، تا این لحظه: 31 سال و 22 روز سن داره

◕ ‿ ◕کلبه ایی چوبی از خاطرات باهم بودن◕ ‿ ◕

مشهد

1394/3/10 21:16
276 بازدید
اشتراک گذاری

                              نایت اسکین

   خب حالا بریم سر وقت تعریف کردن خاطره مشهدت

  این مشهدی که رفتیم اولین سفر به مشهد برای شما بود و به شما هم کلی

  خوش گذشت چون با قطار رفتیم   و تو با حسنا

  {دختر عمه} بودی و البته باید بگم این سفر گروهی بود و برامون از طرف

   کار بابات جور شد ودو تا عمه هاتم بودن و واگن ها هم مردونه زنونه جدا بود

   و این خیلی خوب بود چون هممون راحت بودیم وقتیم رسیدیم مشهد

   صبح زود بود و رفتیم سمت هتل هامون تا وسایلامون رو بزاریم و صبحانه 

   بخوریم و بریم زیارت .

   قربونت بشم عزیز دلم شما اصلا اذیت نکردی راستی مامانجونی که برات تو

   سیسمونی چادر گذاشته بود موقع حرم سرت میکردی اخه تو خیلی دوسش

    داری تازه رفتی عکسم انداختی هم با چادر هم بدون چادر خیلی جیگر شدی

    عاشق اون عکستم.

    اخر شبی بعد شام رفتیم حرم که تا نماز صبح اونجا باشیم بعد زیارت و دعا

    کردن قرار شد بریم تو حیاز که با بابایی بشینم و اونجا بقیه دعاهامون رو

    بخونیم و یه کبوتر روی فرش های حیاط راه میرفت تو هم مدام دنبالش

    میکردی خلاصه سرگرم کبوتره شده بودی حسابی بقیه رو هم از دعا

    خوندن انداختی فدات شم چون شما چهار دست و پا دنبالش میکردی همش

    صدا میکردی.

    راستی یه چیز دیگه بگم گفتم شما خیلی خوب بودی و اذیت نکردی اما نه

    اینکه هیچکاریم نکری ماشالا تا من کتاب دعا برمیداشتم شما نمیزاشتی من

    بخونم و همش جیغ میزی که من کتاب رو بگیرم و بخونم با همش داخل حرم

    میرفتی از پله هاش بالا که بری تو حیاط یا یه بچه میدیدی بجنب میرفتی

    سمتش و میخواستی باهاش بازی کنی خلاصه که ازبس این ور و اونور 

    میرفتی من نمیفهمیدم چی میخونم

    اهان یه چیز دیگه هم تعریف نکردم برات موقعی که داشتن به هر کدوممون

    کلیدای اتاقمون رو میدادن تا مستقر بشیم به ما هم کلید یکی ار اتاقا رو دادن

 و وقتی ما وارد شدیم دیدیم توی اتاقمون میوه وشیرینی 

ونسکافه niniweblog.comهست گفتیم چه تحویلمون گرفتن ایول!!!!!niniweblog.com

  

      زنگ زدیم به عمه ها پرسیدیم اتاقای شماهم همیچین امکاناتی داره

      گفتن نه خلاصه فهمیدیم اتاق ما رو با اکیپ قاضی ها اشتباه گرفتن اخه

      همش میومدن بهمون میرسیدن کلی شیرینی و میوه و بعضی ازمیوه هایی

      که اصلا اون فصل نبود رو میدادن ماهم صداش رو در نیاوردیم ولی اخرش

      که خواستیم اتاق ها رو تحویل بدیم گفتیم که حروم و حلال نشه اون ها هم

     گفتن چرا ماها شامل پذیرایی شدیم و از اول باید میگفتیم  انگار ارث باباشون

     رو گرفتیم وماهم گفتیم پولش رو میدیم اون ها هم حسابی ازمون پول گرفتن

     با اینکه مقصر ما نبود اما پول خوبیم به جیب زدن ولی هم باحال بود هم ضدحال.

    خلاصه مشهدمونم با همه خوبی و بدیاش و سختیاش تموم شد و

    شد برامون یه خاطره از نوع متفاوتش چون شما حضور داشتید

عکسارو بعد میزارم

 

                               

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (4)

مامان گیلدا
11 خرداد 94 19:57
سلام دخترم تو جشنواره شرکت کرده لطفا عدد 49 رو به 1000891010 بفرستید ممنون
مامان الی...
3 مرداد 94 18:53
سلام عزیزم خدا کوچولوتو برات حفظ کنه دیروز تولد گل پسر ما علی آقا بود میشه بیای تو وبش و بهش تبریک بگی میخوام کلی پیام تبریک از طرف دوست های مهربونش براش به یادگار بمونه ممنونم از لطف و مهربونی هات...
تبادل لينک رايگان
22 مرداد 94 19:30
سلام عزيزم وبلاگ خيلي قشنگي داري آيا دوست داري وبلاگت را به هزاران كاربر اينترنت معرفي كني؟ همين امروز لينك خودت رو به صورت رايگان ثبت کن تا 1000 بازديدکننده رايگان فقط تا آخر سال دريافت کني و رتبه خودت رو افزايش بدي
نازنین
20 شهریور 94 20:44
سلام چه دخمل نازی .. خوش حال میشم به منم سر بزنید