دندونی
انار دونه دونه
بچه ای دارم دردونه قشنگ و مهربونه
انار دونه دونه
سه چهار روزه که بچم گرفتار دندونه
انار دونه دونه
توی دهان بچم یه گل زده جونه گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده
من و مامامانجونی توماشین نشسته بودیم و داشتیم حرف می زدیم که یهو مامانجونی فهمید که دندونت نیشک زده وکلی خوشحال شدیم و قرار شدش برات مهمونی بگیریم منم همون موقع گفتم امروز چندمه تا تو ذهنم بسپرم وتاریخش روبرات بگم اما مخ مامانی انگار اب رفته هرچیم فکر میکنم یادم نمیاد چقدر دوست داشتم تمام تاریخات رو برات دقیق بگم اما همیشه دچار فراموشی میشم
بگذریم.......
مهم دندونه که در اوردی جشنتم عموها و خاله های خودم بودن و مامانجونی دیگه.......
سمت بابایی کسی نبود اخه راهشون نبود که بتونن بیان و زیادهمچین رسمایی ندارن..........
دست مامانجونی درد نکنه خیلی زحمت کشید
بقیه عکسا نبودش پیدا کردم میزارم