جمع کردن ساک و رفتن خونه مامانجونی
سلام شیرینم احوال دخترمون تو خونه کوچولوش چطوره
دیگه دارم ساک و وسایلت رو جمع میکنم و میریم خونه مامانجونی
دیگه اونجا بمونیم تا مامانجونیم ازمون مواظبت بکنه و.....
توی ساکت پتودورپیچت و پاپوشت و کاور شیردهی و دستمال
حوله ای و قران گذاشتم لباسم قراره با مامانجونی بریم سایزo
مخمل بخریم اینا وسایلای داخل ساکت بودن بعدشم قنداق فرنگی
و کریرم برداشتیم گلم و با بابایی هم اماده شدیم
اول باید میرفتیم دکترم بعدش خونه مامانجونی خیلی دیر رسیدیم
مطب دکتر یه یک ساعت ـــ یک ساعت و نیمی شدش که دیر
رسیدیم منشیشم ناراحت شدش دیگه ما نشستیم تا نوبتمون
بشه عسیسکم بعدشم با بابایی رفتیم
داخل و منم وزن شدم 1 کیلو هم اضافه
شدم وای مامانی جونم نمیدونم تا عید
میتونم خودم رو لاغر کنم یا نه؟؟؟
خانوم دکترم سونو کرد و گفت هنوز سر
شما نیومده پایین منم گفتم خانوم دکتر
میشه 19 اذر نی نی بیاد بیرون ؟؟؟؟؟
اما اجازه نداد و گفت زوده و باید تا جایی
که امکانش هست شما همونجا بمونی و
بجاش نوبت دفعه دیگمون شدش 19 اذر اخه
گلم دوس داشتم 19 اذر که ولادته شما بیاید و ما هم شب
یــــــــــــلدا مراسم شما رو بگیریم اینطوری خیلی قشنگ میشدش
اما انگار قسمت نبود و خانوم دکتر گفت دنبال ولادت دیگه بگرد
خخخخخ چه برنامه ای هم ریخته بودیم البته یه دلیل دیگه هم
داشت اونم این که تاریخ روزامون با هم یکی میشد و هر 2 تامون
19همی بودیم با ماه های متفاوت .
ماهم بعد مطب رفتیم خونه مامانجونی و بابایی هم صبح دیگه
رفت خیلی دلم واسه بابایی تنگ میشه اما خب اونم میاد بهمون
سر میزنه دیگه