رفتن به سیرک...
تولد بابایی 26 فروردینه اما تاریخ سیرک رو من 28 گرفتم اخه 26
نداشتش بالاخره روزش رسید و ما هم 3 تایی رفتیم اونجا اما به
بابایی گفتم میخوایم بریم سیرک اونم انقدر خوشحال شدش که ....
همش میگفت تو یه کارایی میکنی که ادم ازین سوپریزا خیلی خوشش
میاد منم قند تو دلم اب شدش مامانی تازه تصمیمی که واسه سالگرد
ازدواجمون داشتم یعنی همون سوپریز بیشتر شدش
بالاخره باترافیک وشلوغی که میرسیم یا نه خودمون رو رسوندیم تازه
باید تو صف می ایستادی تا کدایی که بهمون اس ام اس دادن رو تایید
کنن حالا شانس ما رو موقعی که نوبت تایید ما شد گفتن شما صندلی
وی ای پی رزو نکردین و بالاخره با کلی ماجرا و... تونستیم حرفمون رو
به کرسی بشونیم کلا خیلی بی برنامه بودن اما خود برنامه های
سیرک قشنگ بود و خیلی هم خوش گذشتش تازه شما هم از اول تا
اخرش داشتی برنامه ها رو با دقت نگاه میکردی اصلا هم نمیترسیدی
با اینکه صدا فوق العاده زیاد بود در حدی بود که زمین گروم گروم صدا
میداد اما با هیجان میدیدی الهی قربون دختر شجاعم بشم
اینم از تولد باباجونی