ریحانه جوون ریحانه جوون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره
بابا یوسفبابا یوسف، تا این لحظه: 34 سال و 15 روز سن داره
مامان شقایقمامان شقایق، تا این لحظه: 31 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

◕ ‿ ◕کلبه ایی چوبی از خاطرات باهم بودن◕ ‿ ◕

شروع فرنی...

      یه سلام به زیبایی گل بر گل دخترم که مثله گل میمونه مثله گل           لطیفه  و  دوست داشتنیه      دختر گلم من و بابایی شما رو بردیم پیش دکتر      اقای دکتر گفتن ریحانه خانوم شما وزنش از حد نرمال خیلی پایینه و باید      فرنی رو شروع کنین اونم با شیر خشک  من و بابایی هم  وقتی رسیدیم      خونه برات فرنی رو درست کردیم   و شما خوردین دکتر از      3 قاشق شروع کرد تا به 6 قاشق برسونی...
4 خرداد 1393

5 ماهگی

       سلام دلبندم دیشب  من و بابایی شما رو بردیم دکتر خدارو شکر امیدوار شدیم اما      هنوز خیلی کم داری خیلی ...خدا کنه این کمبود وزنت جبران بشه گلممممم همشم      به خودت بستگی داره که همش بخوری و تپل و مپل بشی خانومم دکتر گفت دیگه      قطره اهنت رو شروع کنیم روزی 20 قطره اب جوشیده سرد شده هم بهت بدیم      راستی دکتر بهمون گفت پا گیریش عالی و قشنگ 2 تا پاش رو میزاره                     &nbs...
4 خرداد 1393

روز پدر مبارک....

                                             امروز روز پدره و من و ریحانه جونم این روز رو به                        بابایی تبریک میگیم       مامانی برا بابایی یه گوشی خرید که روز مردی بهش کادو بده و با کلی       سوپریز و......       اما نشدش باباجونی و مامانجونی و دایی شهاب انقدر اصرار کردن که من     ...
24 ارديبهشت 1393

روز مادر....

     یادش بخیر پارسال ریحانم تو شکمم بود پارسال خدا به من روز    مادر یه گوهر گرانبها داد و گفت توی این روز یه گوهری میدم که    باید حفظش کنی اونموقع هم هنوز ارزش این گوهر رو نمیدونستم    اما الان که اومدی پیشم میفهمم که ارزشت خیلی بالاست چون    پاکی پاک پاک خوش بحالت     امروز روز خانوم حضرت فاطمس روز زن روز مادر        حالا امسال خودت و وجودت پیشمی کی میشه تو بیای و بگی     روزت مبارک مامانی و برام چیزی بیاری و منم ذوق کنم و تو رو     تو بغلم بگیرم همش...
31 فروردين 1393

رفتن به سیرک...

               تولد بابایی 26 فروردینه اما تاریخ سیرک رو من 28 گرفتم اخه 26   نداشتش بالاخره روزش رسید و ما هم 3 تایی رفتیم اونجا اما به   بابایی گفتم میخوایم بریم سیرک اونم انقدر خوشحال شدش که ....   همش میگفت تو یه کارایی میکنی که ادم ازین سوپریزا خیلی خوشش   میاد منم قند تو دلم اب شدش مامانی تازه تصمیمی که واسه سالگرد   ازدواجمون داشتم یعنی همون سوپریز بیشتر شدش   بالاخره باترافیک وشلوغی که میرسیم یا نه خودمون رو رسوندیم تازه   باید تو صف می ایستادی تا کدایی که بهمون اس ام اس دادن رو تایید ...
31 فروردين 1393

تولد بابایی

     سلام دختر کوچولوم میخوام از نقشه هایی که تو    سرم دارم برات بگم اخه چند وقت دیگه تولد بابایی    هستش من هم میخوام یه جوری امسال رو از سالای    دیگه متفاوت تر بگیریم نمیدونم چی بگیرم یا نگیرم اما   همش نباید که  طرف مقابلت رو با چیزی خوشحال کنی   امسال میخوام چیزی نگیرم و یه جای قشنگ ببرمش تو  فکرمه ببرمش سیرک خوبه؟ به نظرم باید خوب باشه چون  تا حالا نرفته و منم نرفتم باید جالب باشه تازشم اصلا تو فکرشم نمیره که همچین جایی ببریمش بالاخره باید برم رزوش کنم و جا بگ...
31 فروردين 1393

اولین قهقهه......

           سلام ریحانه جونم الهی قربونت بشم شما برای اولین بار تو      خونه مامانجونی قهقهه زدی من یهو گفتم پیسسسسسسس      دیدم قهقهه زدی با یه کلمه ساده وای نمیدونی چقدر خوشحال      شدم دوئیدم تا شیرینکاریت رو به مامانجونی و دایی نشون بدم      اونا هم خیلی خوشحال شدن و کلی ذوق کردن و میخندیدن اما     بابایی وباباجونی پیشمون نبودن تا اوناهم ببینن                     ...
31 فروردين 1393

عیدی....

  جیگر مامان چطول مطوله میخوام بگم امسال عیدی چی گرفتی بگم؟ خوب مامان وبابا بهت هیچی ندادن اما خب شرایطش نبودش اما قول میدم برات یه چیزی بگیرم                                                           از طرف فامیلای مامانی مامانجونی و باباجونی مامان بهت ربع سکه دادن دایی هم بهت ازین لباس 3 تیکه ها دادش خوشملم هستش ...
19 فروردين 1393

مادربزرگ مامانی

      سلام مامانم میخوام یه چیز غم انگیز برات بگم میخوام بگم     مادربزرگ مامانی از پیشمون رفت تو اسمونا رفت پیش خدا     مامانجونی ما رو تنها گذاشت مامانجونی یه چند روزی رفتش     تو کما و بعدشم 3 روز به عید رفت پیش خدا نمیدونی چقدر تو     رو دوست داشت همش میگفتش ریحانه جانم کی میاد من     ببینمش هرموقع میرفتیم پیشش کلی قربون صدقت میرفت     کاش امسال عید پیشمون بودش انقدر دوست داشت ما 3 نفری     بریم خونش عید دیدنی همش میگفت شما بیاین خونمون تازه  &nb...
7 فروردين 1393

عیدت مبارک

  عیدت مبارک مامانم امسال اولین ساله برای شما قربونت برم    اما وقتی مامان بزرگ رفتش امسال اصلا عید نداشتیم ببخشید    اصلا حتی درست و حسابیم عید رو بهت تبریک نگفتم کلی چیز    اماده کرده بودم برا سفره هفت سین اما خب نمیشد بچینمشون    بعدشم دیگه حال و حوصله ای نبودش بجاش سال دیگه قول میدم     برات بترکونم و جبران کنم امسال هیچی نگرفیم فقط وسایلاش     رو حاضر کردیم             حالا بزار برات سفره هفت سین رو اینجا بچینم بزاربرات تخم مرغا...
7 فروردين 1393