ریحانه جوون ریحانه جوون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
بابا یوسفبابا یوسف، تا این لحظه: 34 سال و 27 روز سن داره
مامان شقایقمامان شقایق، تا این لحظه: 31 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

◕ ‿ ◕کلبه ایی چوبی از خاطرات باهم بودن◕ ‿ ◕

تعیین جنسیت

1392/7/28 9:26
213 بازدید
اشتراک گذاری

 

   سلام فندقکم خوبی گلم الهی قربونت بشم داریم میریم

   ببینیم شما دخترین یا پسرین؟؟

             برام فرق نمیکنه که چی باشی فقط سالم باش

                                   هورا  هورا هورا هورا  هورا

  وقتی رفتم دکتر ، برام غربالگری دوره اول رو نوشت منم با کلی

  تحقیق فهمیدم نسل امید بهتره و 90 درصد  هم بهت میگه که

  نی نی چیه ماهم تو هفته 12 رفتیم غربالگری البته برای غربالگری

  با مامانجون و باباجون رفتیم اونا خیلی برامون زحمت کشیدن

  بالاخره بعداز چندین ساعت انتظار که اسم مارو صدا کنن برای

  سونوفرا رسید و یه خانوم اومد و گفت اول باید بیاین ازمایش

  بدین و مشاوره بشید بعدش نوبت سونوگرافی میرسه ماهم

  اول ازمایش دادیم و مشاوره شدیم  .  بعدشم رفتیم برای سونو

  یه خانم دکتر اومد و وضعیت شمارو میدید و یه خانوم دیگه تند تند

  اونا رو وارد میکرد . مامانجونم که خیلی بی تابی میکرد که شما

  دخترین یاپسر همش میپرسید . خانوم دکتره میگفت بعد از من

  اقای دکتر میان و ایشون بهتون میگن . منم پرسیدم ضربان قلبش

  چنده؟؟؟خانوم دکتر

   گفت:157  بعدشم

   خانوم دکتر گفت:همه

   چیزش خوبه و نرماله

   نگران نباشید و رفت

   بجاش اقای دکتر اومد

   اقای دکترگفت: نینی

    شما دختره .

   وقتی از اونجا اومدیم

   بیرون منم به بابایی زنگ

   زدم و گفتم نینیمون دختره

   بابایی هم ازپشت تلفن کلی ذوق

   میکرد . اون موقع قرار گذاشتیم که موضوع دختر بودن شما رو

   فقط من و بابایی و مامانجون و باباجون و دایی شهاب بدونیم

   چون هنوز قطعی و معلوم نبود.

 

 

 

    تاریخ 1392/5/12 رفتیم سونوگرافی که ببینیم دخملین یاپسمل؟؟؟

    رفتیم سونوگرافی بیمارستان مهر واونجا هم مشخص شد که

    عزیزما فندوق کوشولومون دخمله وای شما خیلی بامزه بودین

    همش دهنت رو باز میکردی و میبستی و تکون میخوردی با دیدن

    این تصاویر من و بابایی و مامانجون همش به شما میخندیدیم

    خانوم دکترم گفت: وزن شما 450 گرمه.

    و شما توی هفته 22هستی و قلبش

    ١٤٦ هست. و درکل وضعیت خوبی

    داری و اصلاجای نگرانی نیست.

    من وبابایی وقتی فهمیدیم که شما

    دخملین رفتیم کیک گرفتیم و کلی

    خوشحالی کردیم . همون روزم

    قرارشدش بریم تخت وکمدت رو

    سفارش بدیم .

     منو بابایی هم اون روز از همون فروشگاه یه پاپوش و پتوی

    دورپیچ واسه شما گرفتیم . خلاصه باکلی خوشحالی و 

    خنده و خرید اون روزمون تموم شدش البته برای تخت و

    کمدت با مامانجون و باباجون ودایی شهاب بودیم دستشون

    درد نکنه واقعا زحمت کشیدن و برای شما کم نزاشتن و با

    کلی ذوق و شوق میخریدن.


                  امیدوارم که یه روزی بتونیم محبتاشون رو جبران کنیم


                                         لبخندقلبلبخندقلبلبخندقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)