دلنوشته....

      سلام موشک خان؟؟؟ چکار میکنی؟؟؟  چرا نمیایی پیشم

      خسته شدم دیگه اخه خیلی دیر میگذره اصلا این روزها و

      ماهای اخر دیر میاد و دیر میره خیلی دوست دارم ببینم چه

      شکلی هستی؟؟؟؟ به چی فکر میکنی؟؟؟؟؟ اون تو چکار          

      میکنی؟؟؟ اما حیف که نمیتونم ببینمت یکم دلم گرفته کاش

      پیشم بودی اینجوری دیگه دلم نمیگرفت این روزا به همه چی

      فکر میکنم و غصه میخورم اگه تو بودی وقت فکر کردن

      نداشتم همه حواسم به تو بودش.

     الان 30 هفته دارم وای خدایا 10هفته دیگه مونده............

    خسته شدم از انتظارکاش زودتر میگذشت... خسته شدم

    دیگه تحمل ندارم...... اما چون مامانی از زایمان خیلییییی

    میترسه این نگذشتن ها براش قابل تحمل تره................

   حتما میخوای بگی وای چه مامان ترسوییی دارم خخخخخخخ

     مامانی توی این روزا همش به فکر توام تازه امسالم واحد

     برداشتم اما دریغ از خوندن همش نگاشون میکنم و غصم

     میشه که چطوری این ها رو بخونم پاسشون کنم کسی

     هم نیست کمکم کنه اخه غیر حضوریش کردم درسام رو

     که همه حواسم به شما باشه وقت اضافه هامم درس

     بخونم هنوز که نیمدی مامانی وقت اضافه ندارممم 

     بیای دیگه هیچی........

       قراره چند وقته دیگه سیسمونیت رو بیاریم و بچینیممم فکر

      کنم اگه چیده بشه دیگه از اتاقت بیرون نیام و همش بهشون

       زل بزنم و نگاشون کنم بجای اینکه درسم رو بخونم همش به 

       وسایلت ور برم و دست بزنم خدایا کمکم کن این ترمم با

       خوشی بگذره اخه مامانی ترم پیشش رو نتونست پاس کنه

       کلاساش رو رفت اما برای امتحانا نتونست بره چون

      حالت تهوع شدیدی داشت از بس که دختر نازمون

      شیطونه... اگه این ترمم پاس نکنم خیلی عقب میفتم

      اگه عقبم بیفتم کامپیوتر خودش حذفم میکنه دوست

      ندارم حذف شم کلی براش زحمت کشیدم مامانی پس

     کمکم کن تا بتونم بخونم تازه مامانی وقتی شما به دنیا

     میای اون موقع وقت امتحانای منه کمکم کن تا امتحانام

     رو خوب بدم توهم باهم همکاری کنیا