ریحانه جوون ریحانه جوون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
بابا یوسفبابا یوسف، تا این لحظه: 34 سال و 18 روز سن داره
مامان شقایقمامان شقایق، تا این لحظه: 31 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

◕ ‿ ◕کلبه ایی چوبی از خاطرات باهم بودن◕ ‿ ◕

اتفاقات جشن تولد....

      اولین جشن تولد برای هر مادری خیلی اهمیت داره مخصوصا که اون اولین بچتم باشه     و اولین تجربه شیرین ترین تجربه این روزا مد شده با تم برای بچه هاشون تولد میگیرن     و با اون ست میکنن     من م خیلی گشتم هر دفعه یه چیزی رو میپسندیدم اما بالاخره تم بالرین رو انتخاب کردم     میدونی چیه مامانم همیشه روی هر چیزی حساسیت به خرج بدی سرت میاد من شاید     چند ماه دنبال کیک خاص بودم     اخرش گفتم یه چیز ساده و قشنگ باشه قرار شد عدد یک شکل کیکت باشه و اسمت     جلو کی...
25 شهريور 1394

اتلیه

       میخواستم برای تولدت یه عکس اتلیه ای داشته باشی بیشترمیخواستم کیفیت داشته      باشه نمیخواستم دکور داشته باشه                         میخواستم عکس خودت جلب توجه کنه نه چیزای لباس تولدت رو بردم با اون خوکت رو     این دفعه شاسی سفارش ندادم قاب گرفتم تا همش عکساش رو عوض کنم                              &...
24 شهريور 1394

مسافرت به لاویج......

     ما با مامانجونی رفتیم لاویج سفر یک روزه بود اما واقعا بهمون چسبید یه پنج شنبه و    جمعه   رفتیم اما حسابی به هممون حال داد واقعا نیاز داشتیم به شماهم حسابی چسبید    با اینکه سنی نداری اما کاملا میفهمی از تغییرات شرایط و کلی هیجان به خرج میدی ومن    این رو کاملا حس میکنم    بزار از کلیات برات بگم و سختیاش وقتی رفتیم لاویج میخواستیم مستقر شیم خیلی    خونه ها رو میدیدیم هیچکدوم بخاری نداشتن بخاری نفتی بود و من و مامانجونی خیلی    به بو حساسیم اخرش رفتیم هتل لاویج اونجا شوفا ژداشت ...
24 شهريور 1394

دندونی

                                           انار دونه دونه         بچه ای دارم دردونه          قشنگ و مهربونه                                    انار دونه دونه         سه چهار روزه که ...
24 شهريور 1394

مشهد

                                 خب حالا بریم سر وقت تعریف کردن خاطره مشهدت   این مشهدی که رفتیم اولین سفر به مشهد برای شما بود و به شما هم کلی   خوش گذشت چون با قطار رفتیم   و تو با حسنا   {دختر عمه} بودی و البته باید بگم این سفر گروهی بود و برامون از طرف    کار بابات جور شد ودو تا عمه هاتم بودن و واگن ها هم مردونه زنونه جدا بود    و این خیلی خوب بود چون هممون راحت بودیم وقتیم رسیدیم ...
10 خرداد 1394